درباره وبلاگ

سلام من زینبم این وبلاگ روسراسربه خاطرکسایی که عاشقن ساختم امیدوارم اوقات خوشی رودراینجاسپری کنین نظرهم یادتون نره بوووووووووووس
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان just you و آدرس looooove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 20169
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


98love❤

♥just you♥
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 15:27 ::  نويسنده : زینب       

نمیدانم...

نمیدانم چرادیگرچشمانم درجاده انتظارمنتظرتونیست

نمیدانم چرادیگرباامدنتصدای پایت برایم هیجان اورنیست

چرادیگردیدن چشمانت برایم یک رویانیست

چرادیگربودن ونبودنت برای من مهم نیست

نمیدانم چه شدبرمن؟

دلم میخواهد...

دلم میخواهدکه باورکنم زندگی زیباست

دلم میخواهدباورکنم که بهارنمیمیردودر بطن زمان گم میشود

دلم میخواهدبهترین ملودی رابرای زندگی بسازم

دلم میخواهدباامیدبمیرم

دلم میخواهد...

ودیگرهیچ...

گفتم بهارخنده زدوگفت ای دریغ دیگربهاررفته ونمی ایدگفتم پرنده گفت اینجاپرنده ی نیست اینجاگلی که بازکندلب به خنده نیست گفتم درون چشم تودیگر؟گفت دیگرنشان زباده مستی دهنده نیست اینجابه جزسکوت سکوتی گزنده نیست...

 

 



یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 15:27 ::  نويسنده : زینب       

نمیدانم هنگام فراق وغربت بگریم یابخندم ولی بااطمینان ازفرسنگها فاصله به تو میگویم که عزیزم یادت همیشه درذهن من خواهدماندوتاهمیشه دوستت دارم



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : زینب       

دوستم نداشت دروغ میگفت هربارکه به سراغم می امدباگریه میگفتم راستش رابگواگرمهربه دیگری داری تورامی بخشم وبازخنده ای میکردومیگفت جزتومهربه کسی ندارم تا اینکه باگریه روزی به سراغم امدگفت مراببخش به تودروغ گفتم دل به دیگری دارم خنده تلخی کردم وگفتم من هم به تودروغ گفتم تورانمیبخشم



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 14:35 ::  نويسنده : زینب       

شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تورابالهجه ی گل های نیلوفرصداکردم

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعاکردم

پس ازیک جستجوی نقره ای درکوچه های ابی احساس توراازبین گلهایی که درتنهایی ام روییدباحسرت جداکردم وتودرپاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی ومن تنهابرای دیدن زیبایی ان چشم تورادردشتی ازتنهایی وحسرت رهاکردم

همین بوداخرین حرفت ومن بعدازعبورتلخ وغمگینت حریم چشم هایم رابه روی اشکی ازجنس غروب ساکت ونارنجی خورشیدباز کردم

نمیدانم چرارفتی؟نمیدانم چرا شایدخطاکردم وتوبی ان که فکرغربت چشمان من باشی نمیدانم کجاتاکی برای چه ولی رفتی وبعد ازرفتنت باران چه معصومانه میبارید

نمیدانم چرا؟شایدبه رسم وعادت پروانگی بازبرای شادی وخوشبختی باغ قشنگ ارزوهایت دعاکردم